هر انسانی از لحظه نخست حیات خود در شکم مادرش، از منزلتی خدشه ناپذیر برخوردار است، زیرا خداوند او را از ازل طلبیده، به او محبت ورزیده، خلق کرده و همچنین برای او نجات و سعادت ابدی را مقرر فرموده است [1699-1715].
اگر شأن و منزلت انسان ها تنها بر موفقیت ها و کارکردهای موفقیت آمیزی مبتنی بود که هر یک از آنان از خود به نمایش می گذارند، آنانی که ضعیف، بیمار یا ناتوان بودند، از منزلتی برخوردار نمی بودند. مسیحیان اعتقاد دارند که منزلت بشری در درجه نخست از منزلت الهی ناشی می شود. او به تک تک انسان ها نظر دارد و به آنان محبت می ورزد، گویی که هر یک از آنان تنها مخلوق جهان باشند. از آنجا که خداوند به کوچک ترین فرزندان انسان نیز نظر افکنده است، چنین فرزندی از منزلتی برخوردار است که انسان ها قادر به مخدوش کردن آن نخواهند بود ← 56-65.
خدا چنان حسرت بی پایانی برای سعادت در قلب های ما نهاده است که هیچ چیز قادر به فرونشاندن آن نیست، مگر شخص خدا. کلیه لذت های دنیوی تنها به منزله پیش چشیِ سعادت اخروی ما هستند. ما باید فراسوی این لذت ها به سوی خدا حرکت کنیم [1718-1719، 1725] ← 1-3.
-
ما با اعتماد کردن به «وعده های سعادت» در کلام عیسی به سعادت می رسیم [1716-1717].
انجیل به معنای بشارتی برای همه انسان هایی است که مایل اند در راه خداوند گام بردارند. عیسی بویژه در وعده های سعادت خود (مت، 5 : 3-12) به وضوح اعلام داشته است که← برکت ابدی بر این مبتنی است که از شیوه زندگی او پیروی کنیم و با قلبی پاک در جست و جوی آرامش و صفا برآییم.
خوش به حال مسکینان در روح، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. خوشا به حال ماتمیان، زیرا ایشان تسلی خواهند یافت. خوشا به حال حلیمان، زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد. خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا ایشان سیر خواهند شد. خوشا به حال رحم کنندگان، زیرا بر ایشان رحم کرده خواهد شد. خوشا به حال پاک دلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید. خوشا به حال صلح کنندگان، زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد. خوشا به حال زحمت کشان برای عدالت، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. خوشحال باشید چون به شما فحش گویند و جفا رسانند و به خاطر من هر سخن بدی بر شما کاذبانه گویند. خوش باشید و شادی عظیم نمایید، زیرا اجر شما در آسمان عظیم است زیرا که به همینطور بر انبیای قبل از شما جفا می رسانیدند (مت، 5: 3-12).
-
آن که در آرزوی رسیدن به ملکوت خدا باشد، نگاهی به فهرست الویت های عیسی، یعنی همان وعده های سعادت خواهد داشت [1725-1726، 1716-1717].
خداوند از زمان ابراهیم به بعد، وعده هایی را نصیب قوم خود کرد. عیسی به همین ها اشاره دارد، اعتبار آنها را تا به ملکوت گسترش می دهد و از آنها طرح و برنامه هایی برای زندگی خود می سازد: پسر خدا فقیر می گردد تا در فقر ما سهیم شود؛ او با انسان های شاد، شاد می شود و با گریان ها می گرید (روم، 12 : 15)؛ او خشونت به کار نمی گیرد، بلکه گونه دیگر را [برای فرودآمدن سیلی بر آن] می گرداند (مت، 5 : 39)؛ او رحم و شفقت دارد، آرامش و صلح را بنیان می نهد و به این ترتیب راه ایمن رسیدن به ملکوت را نشان می دهد.
سعادت جاودانی مشاهده خدا و ورود به سعادت الهی است [1720-1724، 1729].
در خدای پدر، پسر و روح القدس، زندگی، شادی و پیوند، بی پایان است. ورود به این مرحله، برای ما انسان ها، نیک بختی ای غیرقابل درک و بی پایان را به همراه خواهد داشت. این نیک بختی، عطیه بلافصل عنایت و بخشش الهی است، زیرا ما انسان ها نه قادریم آن را خود برقرار نماییم و نه با عظمتش درک کنیم. خداوند مایل است که ما تصمیم به نیکبختی بگیریم. او مایل است که در آزادی کامل، خدا را برگزینیم، او را فراتر از هر چیز دیگر دوست بداریم، دست به کردار نیک زنیم و تا آنجا که در قدرتمان است، از شر بپرهیزیم ← 52، 156-158.
آزادی قدرتی ارزانی شده از سوی خدا برای آن است که بتوان به طور کامل براساس اختیار خود اقدام کرد: آن که آزاد است، دیگر بر اساس اختیار غیر عمل نمی کند [1730- 1733، 1743- 1744].
خدا ما را انسان هایی آزاد آفریده است و خواستار آزادی ماست تا ما بتوانیم با خواسته قلبی خود، نیکی و حتی بالاترین درجه «نیکی» - یعنی خدا - را برگزینیم. هرچه ما بیشتر نیکی ورزیم، به همان اندازه آزادتر خواهیم بود ← 51.
شر تنها به شکل ظاهری ارزش تلاش کردن را دارد و تصمیم گرفتن برای عمل شر، فقط به شکل ظاهری، انسان را آزاد می سازد. شر ما را سعادتمند نمی سازد، بلکه نیکی راستین را از ما می رباید؛ شر ما را به هیچ پیوند می زند و در نهایت کل آزادی مان را نابود می سازد [1730-1733، 1743-1744].
با نگاهی به امر اعتیاد، این نکته برایمان روشن می شود: فرد معتاد آزادی خود را به چیزی می فروشد که به نظر می رسد برایش خوب است. اما در واقعیت امر، او برده ای بیش نیست. انسان هنگامی در آزادترین شکل خود به سر می برد که قادر باشد همواره به نیکی آری گوید؛ هنگامی که هیچ اعتیاد، جبر یا عادتی مانع از آن نشود که او دست به انتخاب یا عمل به امر صحیح یا نیک زند. تصمیم گرفتن برای انتخاب امر نیک، همواره تصمیم گرفتن در مسیر خداست ← 51.
انسان مسئول همه آن چیزی است که آگاهانه و به اختیار خود انجام می دهد [1734-1737، 1745-1746].
هیچکس نمی تواند برای چیزی که به زور، از سر ترس و ناآگاهی، تحت تأثیر مواد مخدر یا در سیطره عادت های ناخوشایند انجام داده است، مورد مواخذه (کامل) قرار گیرد. هرچه فردی بیشتر درباره نیکی بداند و برای نیکی ورزیدن ممارست کند، به همان اندازه خود را از بندگی گناهان آزاد می کند (روم، 6 : 17؛ 1 قر، 7 : 22). خداوند آرزوی چنین انسان های آزادمنشی را دارد که برای خود، محیط زیست خود و سراسر کره زمین مسئولیت برعهده می گیرند (و قادر به برعهده گرفتن مسئولیت هستند). اما محبت شفقت آمیز خداوند به طور کامل به انسان هایی نیز که آزاد نیستند، تعلق می گیرد؛ او هر روز به آنان فرصت می دهد که خود را در مسیر آزادی، رها سازند.
این که انسان بتواند با آزادی عمل کند، یکی از حقوق بنیادین برخاسته از منزلت بشری است. آزادی افراد را فقط زمانی می توان محدود کرد که در مسیر بهره برداری از این آزادی، منزلت بشری و آزادی دیگران خدشه دار شود [1738، 1740].
آزادی چنانچه شامل آزادی انتخاب راه نادرست هم نباشد، آزادی نخواهد بود. اگر برای آزادی انسان احترام قائل نباشیم، در واقع منزلت انسانی او را خدشه دار کرده ایم. یکی از وظایف اصلی دولت این است که حقوق مربوط به آزادی همه شهروندانش (آزادی دینی، آزادی تجمع و تشکیل اتحادیه، آزادی عقیده، آزادی شغلی و غیره) را حمایت کند. آزادی هر فرد به منزله مرزی برای آزادی دیگران است.
مسیح می خواهد که ما «به آن آزادی که به ما داد آزاد باشیم» (غل، 5 : 1) و قادر به تبادل محبتی برادرانه گردیم. از این روست که او روح القدس را برایمان اعزام داشت که ما را از قدرت های جهانی آزاد و فارغ می سازد و برای یک زندگی انباشته از محبت و مسئولیت، تقویت می کند. [1739-1742، 1748].
ما هرچه بیشتر مرتکب گناه شویم، بیشتر به خود فکر می کنیم و به همان نسبت کمتر قادر به رشد و بلوغی آزادانه هستیم. ما در گناه، همچنین برای انجام کردار نیک و زیستنِ محبت پیوسته ناتوان تر می شویم. روح القدس که بر قلب های ما فرود آمده است، به ما قلبی می بخشد که انباشته از محبت نسبت به خدا و انسان هاست. ما روح القدس را نیرویی می دانیم که ما را به سوی آزادی باطنی رهنمون می سازد، درهای محبت را به رویمان می گشاید و ما را هر روز بیشتر و بیشتر به ابزارهایی برای بذل نیکی و محبت بدل می سازد ← 120، 310-311.
انسان قادر است میان کردارهای نیک و شر تفاوت قائل شود، زیرا از عقل و وجدانی بهره مند است که به او اجازه می دهند به داوری هایی شفاف برسد [1749-1754، 1757-1758].
برای آن که بتوان میان کردارهای نیک و شر بهتر تفاوت قائل شد، رهنمود زیر کارساز است: 1. آنچه من انجام می دهم، باید نیک باشد؛ نیت خیر به تنهایی کافی نیست. سرقت از بانک، همیشه بد است، حتی اگر آن را با این نیت خیر انجام دهم که به انسان های فقیر کمک کنم. 2. حتی اگر کاری که انجام می دهم، براستی نیک باشد، نیت شر که با آن مبادرت به عمل نیک می کنم، کل این عملکرد را ناپسند می سازد. هنگامی که خانم مسنی را تا به خانه اش همراهی می کنم و در خانه اش به او کمک می کنم، این یک کردار خیر است. اگر این کار را فقط برای آن انجام می دهم که بتوانم بعدها به خانه او دستبرد بزنم، کل این کردار را به امری ناپسند بدل کرده ام. 3. شرایطی که طی آن فردی دست به کرداری ویژه می زند، ممکن است از مسئولیت فرد بکاهند، اما در جنبه نیک یا شر کردار او چیزی را تغییر نمی دهند. کتک زدن مادر، امری همواره ناپسند است، حتی اگر پیش از آن او به کودک محبت کافی نشان نداده باشد ← 295-297.
خیر، هرگز اجازه نداریم دست به کاری شر بزنیم تا از آن امری نیک پدید آید. گاه چاره دیگری جز آن نمی ماند که امر کمتر بد را انجام دهیم تا از یک امر بدِ بزرگ تر جلوگیری کنیم [1755-1756، 1759- 1761].
هدف، ابزار را توجیه نمی کند. نمی توان در زندگی زناشویی برای تثبیت این رابطه، دست به خیانت زد. به همین نسبت، استفاده از جنین برای پژوهش های مربوط به سلول های بنیادی نادرست است، حتی اگر بتوان با این کار به موفقیت های شایان توجهی در دانش پزشکی دست یافت. این نیز نادرست است که بخواهیم با عمل سقط جنین به قربانی یک تجاوز «کمک» کنیم.
شورمندی ها از آن رو هستند که ما را از راه احساسات و دریافت های حسی مان برای رسیدن به امر خیر به سوی نیکی هدایت کنند و از شرارت و بدی دورمان سازند [1762-17626، 1771-1772].
خدا انسان را به گونه ای آفریده است که بتواند دوست بدارد و متنفر شود، چیزی را بطلبد یا خوار شمارد، به سمت چیزهایی جذب شود و از برخی چیزهای دیگر هراس داشته باشد و همزمان انباشته از شادی، غم یا خشم باشد. انسان همواره در ژرفنای قلب خود نیکی را دوست می دارد و نسبت به شرارت نفرت می ورزد - یا بهتر بگوییم نسبت به آنچه نیکی و شرارت می پندارد، این گونه واکنش نشان می دهد.
خیر، شورمندی ها می توانند بسیار ارزشمند باشند. شورمندی هایی که به منظور تحقق کامل نیکی در وجود ما تدارک دیده شده اند، فقط با جهت گیری های نادرست به همدستانی برای شر بدل می شوند [1767-1770، 1773-1775].
شورمندی هایی که به سوی نیکی جهت داده شده باشند، به فضایل تبدیل می شوند. در این صورت، آنها عوامل محرکه برای یک زندگی مبارزه طلبانه در راه رسیدن به محبت و عدالت هستند.
شورمندی هایی که بر انسان مسلط می شوند، آزادی او را می ربایند و او را به سمت شر می برند، رذالت نامیده می شوند.
وجدان، ندای درونی انسان است که او را بدان سو حرکت می دهد که تحت هر شرایطی دست به کردار نیک زند و همچنین به هر طریق از شر بپرهیزد. وجدان همچنین توانایی تشخیص این دو از یکدیگر است. خدا با آدمی از طریق وجدانش سخن می گوید [1776-1779].
وجدان به ندایی درونی تشبیه می شود که خدا خود را با آن به انسان می نمایاند. این خداست که خود را در وجدان بر انسان می نمایاند. هنگامی که می گوییم: «این با وجدان من همخوان نیست!» برای یک فرد مسیحی به این معناست: «هنگامی که آفریدگارم را در نظر می گیرم، می بینم که قادر به انجام این کار نیستم!» بسیاری از انسان ها در راه وفادار ماندن به وجدان خود به زندان افتاده اند یا حتی به اعدام محکوم شده اند ← 120، 290-292، 312، 333.
هیچکس نباید تا جایی که کردار او در قالب مرزهای ← منفعت عام می گنجد، وادار به آن شود که علیه وجدان خود دست به کاری زند [1780-1782، 1798].
کسی که از وجدان آدمی فراتر می رود، آن را نادیده می گیرد و کرداری را به زور پیش می برد، منزلت آن شخص را خدشه دار می سازد. توضیح آن که به ندرت چیزی انسان ها را بیشتر از این عطیه به انسان بدل می سازد که بتوانند خود میان نیک و شر فرق گذارند و دست به گزینش زنند. این امر حتی زمانی مصداق دارد که تصمیم فرد، به معنای دقیق کلمه، نادرست باشد. اگر وجدانی از تربیت نادرست بهره مند نشده باشد، ندای درون در هماهنگی با آن چیزی عمل خواهد کرد که به شکل همگانی معقولانه، عادلانه و در پیشگاه خدا خیر است.
بله؛ حتی باید گفت که این یک وظیفه است. وجدانی که به هر انسان صاحب عقل ارزانی شده است، ممکن است به راه نادرست هدایت و سپس گمراه شود. از این رو باید آن را به شکل ابزاری همواره دقیق تر برای دست زدن به کردار درست تربیت کرد [1783-1788، 1799-1800].
نخستین جایگاه فراگیری برای وجدان، رفتار خودانتقادی انسان است. ما انسان ها این گرایش را داریم که به نفع خودمان دست به داوری بزنیم. دومین جایگاه فراگیری برای وجدان، روی آوردن به کردار نیک دیگران است. آموزش صحیح وجدان، انسان را به سوی این آزادی سوق می دهد که آن امر نیکی را که به درستی نسبت به آن شناخت پیدا کرده است، انجام دهد. کلیسا به یاری روح القدس و متون کتاب مقدس در طول تاریخ درازمدت خود، دانش فراوانی در زمینه کردار صحیح گردآوری کرده است؛ این یکی از وظایف کلیساست که انسان ها را تربیت و راهنمایی کند ← 344.
خیر. اگر انسان به دقت دست به آزمون زده و به یک داوری مطمئن رسیده باشد، باید تحت همه شرایط از ندای درون خود پیروی کند، حتی اگر این کار این خطر را در بر داشته باشد که او دست به کار نادرستی بزند
[1790-1794، 1801-1802].
خدا ما را به خاطر نابسامانی های عینی که از راه داوری نادرست وجدان پدید آید توبیخ نمی کند، به شرطی که خود در داشتن یک وجدان که بد تربیت شده، مسئول نباشیم. به همان اندازه که باید سرآخر از ندای وجدان خود پیروی کنیم، به همان شفافیت هم باید این را پیش چشم داشته باشیم که با سوءاستفاده از امر ظاهراً موسوم به وجدان، تقلب ها، قتل ها، شکنجه ها و فریبکاری هایی صورت گرفته است.
فضیلت به منزله رفتاری باطنی است، عادتی مثبت و نوعی شورمندی که به کار نیک می آید [1803، 1833].
«پس شما کامل باشید چنانکه پدر شما که در آسمان است کامل است» (مت، 5 : 48). این بدان معناست که ما باید خود را در راه خدا متحول سازیم. ما با قوای بشری که در اختیار داریم، تنها تاحدودی قادر به این کار هستیم. خدا با رحمت خود از فضایل بشری حمایت می کند و علاوه بر آن به ما فضایل ابرسرشتی نیز می بخشد که به کمک آنها با اطمینان خاطر قادر به رسیدن به نور و نزدیکی خدا هستیم ← 293-294.
ما از این رو باید روی شخصیت خود کار کنیم که بتوانیم آزادانه، با شادی و به سهولت، امر نیک را به انجام برسانیم. در این راه در درجه نخست، ایمان راسخ به خدا و همچنین این امر به ما یاری می رساند که فضایل را زندگی کنیم. این بدان معناست که به کمک خدا، رفتارهایی ثابت و مستحکم را در خود شکل دهیم، خود را به امیال ناهنجار وانسپاریم و دو قوای عقل و اراده را همواره آشکارتر به سمت امر نیک متوجه سازیم [1804-1805، 1810-1811، 1834،1839].
مهم ترین فضایل عبارتند از : خردمندی، عدالت، بردباری، خویشتن داری. به این صفات همچنین «فضایل رُکنی [کاردینال]» می گویند (برگرفته از واژه های لاتینی cardo به معنای لولای در، محور در و cardinalis به معنای مهم).
آدمی این گونه خردمند می شود که بیاموزد، میان امر مهم و غیرمهم تفاوت گذارد، اهداف درستی برای خود انتخاب کند و برای رسیدن به این اهداف، بهترین ابزار را برگزیند [1806، 1835].
فضیلیتِ خردمندی، هدایت کننده سایر فضایل است. زیرا خردمندی به معنای توانایی تشخیص امر صحیح است. هر که مایل است زندگی نیکی داشته باشد، باید بداند که «نیکی» چیست و ارزش آن را بشناسد. درست مانند جمله مرد تاجر در انجیل که می گوید: «چون یک مروارید گرانبها یافت، رفت و مایلمک خود را فروخته، آن را خرید» (مت، 13 : 46). فقط انسان خردمند است که می تواند عدالت، بردباری و خویشتن داری درست را به کار بندد تا بتواند دست به کردار نیک زند.
انسان همیشه زمانی عادلانه رفتار می کند که به خدا و همنوعان خود آن چیزی را که از آنِ آنان است، ببخشد [1807،1836].
گرانیگاه عدالت در این عبارت نهفته است: «به هرکس مال خودش». کودکی را که از نظر روحی دچار عقب ماندگی است باید به گونه ای متفاوت با کودکی که استعداد درخشانی دارد، آموزش داد تا هردو بتوانند به توانایی های خود دست یابند. عدالت در تلاش برای رسیدن به تعادل است و درصدد است تا انسان ها به آنچه بریشان مقرر شده است، برسند. ما در قبال خدا نیز باید با عدالت رفتار کنیم و آنچه را که از آن اوست به او ببخشیم، یعنی محبت و پرستش.
کسی که بردبار است، پیوسته در مسیر امر نیک که یکبار به شناخت آن نائل آمده، گام برمی دارد، حتی اگر در حادترین شکل قضیه، ناچار شود جان خود را در این راه فدا کند [1809، 1837] ← 295.
-
خویشتن داری، از آن رو یک فضیلت به شمار می رود که ثابت شده است، عدم تعادل در کلیه حوزه ها، قوایی ویرانگر است [1809، 1838].
کسی که نامتعادل باشد، خود را تسلیم نفس خود می سازد و با طمع اش به دیگران و به خود لطمه می زند. در ← عهد جدید برای «خویشتن داری» واژه هایی نظیر «هوشیاری» و «اندیشمندی» به کار رفته است.
فضایل ابرسرشتی عبارت اند از: ایمان، امید و محبت. آنها را از آن رو «ابرسرشتی» می نامند که ریشه در خدا دارند، بی واسطه به خدا اشاره دارند و برای ما انسان ها به منزله راهی هستند که با حرکت در آن به شکل مستقیم به خدا می رسیم [1812-1813، 1840].
-
ایمان، امید و محبت نیز قوایی راستین و البته از خدا نشأت گرفته هستند که آدمی می تواند آنها را از راه فیض الهی ترویج و رشد دهد تا به «وفور حیات» (یو، 10 : 10) برسد [1812-1813، 1840-1841].
-
ایمان نیرویی است که ما با آن به خدا آری می گوییم، حقیقت او را می شناسیم و شخصاً با او پیوند ایجاد می کنیم [1814-1816، 1842].
ایمان راهی گشوده به دست خدا به سوی حقیقت است که همان خداست. از آنجا که عیسی «راه و راستی و حیات» (یو، 14: 6) است، این ایمان نمی تواند صرفاً یک رفتار و نوعی «اعتماد» به چیزی باشد. ایمان از یک سو محتویاتی مشخص دارد که کلیسا در ← Credo (= اقرار ایمان) آن را به زبان در می آورد و حراست از آن در زمره وظایف کلیساست. فردی که عطیه ایمان را می پذیرد، یعنی کسی که می خواهد ایمان بیاورد، این ایمانی را که در طول زمان ها و فرهنگ ها راسخ برجای مانده است، می پذیرد. از سوی دیگر، در ایمان، مسأله رابطه معتمدانه با خدا در قلب و عقل و با کلیه قوای احساسی مطرح است. زیرا ایمان «به محبت عمل می کند» (غل، 5 : 6). این که یک نفر براستی به خدای محبت ایمان دارد یا خیر، براساس اعترافات او هویدا نمی شود، بلکه بر اساس عملکردهای او مبتنی بر محبت، خود را می نمایاند.
امید نیرویی است که به کمک آن با قدرت و به شکل مستمر آرزوی آن را داریم که به آنچه برای انجامش بر کره زمین زندگی می کنیم، نائل گردیم: ستایش خدا و خدمت به او؛ و این که نیکبختی راستین ما در کجاست: یافتن سرشاری خودمان در خدا؛ و این که جایگاه نهایی ما در کجاست: در خدا [1817-1821، 1843].
امید اعتماد به آن چیزی است که خدا در آفرینش، در وجود پیامبران و بویژه در وجود عیسی مسیح وعده داده است، حتی اگر هم اکنون هنوز شاهد آن نباشیم. روح قدوس خدا به ما عطا می شود تا بتوانیم با شکیبایی به حق امید ببندیم ← 1-3.
محبت نیرویی است که می توانیم با آن در حالی که ابتدا از سوی خدا مورد محبت قرار گرفته ایم، خود را به خدا واگذاریم تا خود را با او یکی گردانیم و به خاطر خدا، دیگران را چنان بی حساب و کتاب و صمیمانه بپذیریم که خودمان را می پذیریم [1822-1829، 1844].
عیسی محبت را فراتر از هر قانونی قرار می دهد، بی آن که قوانین را ملغی اعلام کند. از این رو آگوستین به حق می گوید: «محبت بورز و آنگاه کاری را کن که دوست می داری». این امریست که به هیچ رو، آن گونه که به نظر می رسد، ساده نیست. از این رو محبت بزرگ ترین فضیلتی است که دیگر فضایل را روح و جان می بخشد و از حیات الهی پر می سازد.
هفت عطیه روح القدس عبارت اند از: حکمت، بصیرت، همفکری، بردباری، شناخت، تقوا و خداترسی. روح القدس مسیحیان را با این ابزار مجهز می سازد؛ یعنی به آنان فراتر از توانایی های طبیعی شان، نیرویی ویژه و نیز این امکان را می بخشد که به ابزارهایی ویژه از خدا در این جهان تبدیل گردند [1830-1831، 1845].
پولس در این زمینه چنین می گوید: «زیرا یکی را به وساطت روح، کلام حکمت داده می شود و دیگری را کلام علم، به حسب همان روح. و یکی را ایمان به همان روح و دیگری را نعمت های شفا دادن به همان روح. و یکی را قوت معجزات و دیگری را نبوت و یکی را تمییز ارواح و دیگری را اقسام زبان ها و دیگری را ترجمه زبان ها» (1 قر، 12: 8-10) ← 113-120.
← ثمرات روح القدس عبارت اند از: «محبت، خوشی، سلامتی، حلم، مهربانی، نیکویی، ایمان، تواضع و پرهیزکاری» (رجوع شود به غل، 5 : 22-23) [1832].
از ← ثمرات روح القدس جهان قادر است ببیند که انسان هایی که اجازه می دهند خداوند آنان را به طور کامل دربرگیرد، هدایت کند و شکل دهد، به چگونه انسان هایی بدل می شوند. ثمرات روح القدس نشان می دهند که خدا در زندگی مسیحیان براستی نقشی ایفا می کند ← 120.
انسان بر اثر وجدانی که او را محکوم می کند و او را وا می دارد در پیشگاه خدا به اشتباهات خود اعتراف کند، پی می برد که دست به گناه زده است [1797،1848] ← 229، 295-298.
-
هر گناهی، نیکی را ویران و مخدوش می سازد یا به کل مردود می شمارد؛ اما خدا سراسر نیک و سرچشمه همه نیکی هاست. از این رو هر گناهی (همچنین) مغایر با خداست و باید از راه برقراری ارتباط با او از نو جبران شود [1847] ← 224-239.
-
در بخش های متعددی از متون کتاب مقدس، خدا با صفت رحیم آشکار می شود، بویژه در مثل پدر مهربان (لو، 15) که به استقبال پسر گمشده خود می رود و او را بی قید و شرط به حضور می پذیرد تا بازیافتن او و آشتی با او را شادمانه جشن بگیرد [1846، 1870].
در ← عهد عتیق، خدا از طریق پیامبرش حزقیال چنین سخن می گوید: «به حیات خود قسم که من از مردن مرد شریر خوش نیستم بلکه (خوش هستم) که شریر از طریق خود بازگشت نموده، زنده ماند» (حز، 33: 11). عیسی به نزد «گوسفندان گمشده خاندان اسرائیل» (متی، باب 15، آیه 24) فرستاده شده است و می داند که «نه تندرستان بلکه مریضان احتیاج به طبیب دارند» (مت، 9: 12). از این روست که او با باجیگران و گناهکاران به صرف غذا می نشیند و پیش از پایان زندگی اش بر روی زمین، مرگش را در مقام ابتکاری محبت آمیز ز سوی خدا توصیف می کند: «زیرا که این است خون من در عهد جدید که در راه بسیاری به جهت آمرزش گناهان ریخته می شود» (مت، 26: 28) ← 227، 524.
گناه، کلام، کردار یا نیتی است که فرد با آن آگاهانه و خودخواسته به نظم و نظام اصلی امور، آن گونه که مشیت پرمحبت خدا پیش بینی کرده است، لطمه وارد می آورد [1849-1851، 1871-1872].
گناه کردن معنایی فراتر از آن دارد که ضوابطی را که از سوی انسان ها وضع شده است، خدشه دار سازیم. گناه به شکل آزادانه و آگاهانه مغایر با محبت خداست و این محبت را نادیده می گیرد. گناه، در نهایت «خودشیفتگی تا سر حد حقیر شمردن خدا» (به گفته آگوستین) است و در بدترین شکل ممکن، مخلوقِ گناهکار چنین می گوید: «می خواهم مانند خدا گردم» (پی، 3: 5). همان گونه که گناه شخص من را با قصور مبتلا و مجروح می سازد و با پیامدهایش رو به ویرانی می برد، محیط زندگی من را نیز مسموم می سازد و تحت تأثیر قرار می دهد. گناه و سنگینی آن، در نزدیکی با خدا قابل شناسایی می گردد ← 67، 224-239.
گناهان سنگین، نیروی الهیِ محبت در قلب انسان را ویران می سازند، همان نیرویی که بدون آن، سعادت جاودانی حاصل نمی گردد. از این روست که این نوع گناه، گناه مرگبار نیز نامیده می شود. گناه سنگین باعث گسست از خدا می گردد، در حالی که گناهان سبک فقط به رابطه انسان با خدا لطمه وارد می آورند [1852-1861، 1875].
گناه سنگین، رابطه انسان با خدا را به کل قطع می کند. پیش شرط یک چنین گناهی این است که به یک معیار ارزشی حائز اهمیت بسیار مربوط می شود، یعنی برای نمونه حیات، زندگی زناشویی یا شخص خدا را تهدید می کند (برای نمونه قتل، کفرگویی، زنا و امثال آن) و با شناخت کامل و عزم راسخ شخص صورت می گیرد. گناهان سبک گناهانی هستند که معیارهای ارزشی درجه دوم را تهدید می کنند یا گناهانی که با عدم شناخت کامل از گستره شان و یا در نبود عزم راسخ شخص صورت می گیرند. این نوع گناهان هرچند به رابطه با خدا لطمه وارد می آورند، اما به گسست کامل از او نمی انجامند.
فرد مسیحیِ کاتولیک برای آن که به گسست خود با خدا که حاصل گناهی سنگین است، پایان دهد، باید از راه اعتراف با خداوند از نو آشتی کند [1856] ← 224-239.
-
رذایل، خلق و خوی هایی منفی هستند که وجدان را ناتوان و تیره و تار می سازند، راه شر را به روی انسان می گشایند و به شکل یک خلق و خوی انس گرفته، آدمی را مهیای ارتکابِ گناه می سازند [1865-1867].
رذایل را می توان در حاشیه گناهان اصلی، یعنی غرور، طمع، حسادت، خشم، شهوت، شکم بارگی، تنبلی و دلزدگی روحانی یافت.
خیر، ما مسئول گناهان انسان های دیگر نیستیم، مگر این که تقصیر از آن رو متوجه ما باشد که انسان دیگری را به سوی گناه سوق داده باشیم، در گناه سهیم باشیم، دیگری را در گناهش تشویق کرده باشیم یا از هشدار یا یاری رسانیِ به موقع سر باز زده باشیم [1868].
-
ساختارهای گناه آلود فقط به شکل مجازی وجود دارند. گناه، همواره به فردی خاص ارتباط پیدا می کند که با انجام یک عمل شر به شکل آگاهانه و داوطلبانه موافقت کرده است [1869].
به رغم آن، ساختارها و نهادهایی اجتماعی وجود دارد که چنان با فرامین خدا در تناقض هستند که می توان از «ساختارهای گناه آلود» سخن گفت - اینها نیز پیامدهای گناه های فردی هستند.